اشعار مبعث پیامبر(ص)

استاد سازگار


نور جهان گیر نبوّت رسید
عید بزرگ بشریّت رسید

عید خدا عید جهان وجود
عید قیام است و رکوع و سجود

عید رسول دو سرا آمده
منجی عالم ز حرا آمده

سیّد افلاک سلامٌ علیک
خواجه لولاک سلامٌ علیک

ای شده لبریز پیام خدا
بخوان، بخوان، بخوان به نام خدا

بخوان، بخوان ای به دو عالم علم
به نام آن که آفریده قلم

بخوان که هستی به تو دارد نیاز
بخوان که خلقت به تو آرد نماز

بخوان که آغاز پیام‌آوری است
بخوان که پایان ستم گستری است

بخوان که نابودی نا اهل‌هاست
بخوان که ناکامی بوجهل‌هاست

بخوان که توحید کشد ناز تو
بخوان که عدل است سرافراز تو

بخوان و خود را سپر سنگ کن
بخوان و رخساره ز خون رنگ کن

غار حرا نه، همه جا طور تو است
زمین و آسمان پر از نور تو است

نکته به نکته، رو به رو ،مو به مو
آنچه که بایست بگویی بگو

بگو هو الحیّ و هو الهو، بگو
بگو خدا نیست به جز او، بگو

بگو همه خداپرستی کنید
ترک گناه و جهل و پستی کنید

بگو بتان دم از خدا می‌زنند
خدا، خدا، خدا صدا می‌زنند

بگو ندای من ندای خداست
بگو که این صدا صدای خداست

بگو که توحید نجات شماست
بگو که اسلام حیات شماست

ما به تو حکم ازلی داده‌ایم
ما به تو قرآن و علی داده‌ایم

قلب تو از تابش ما منجلی است
پیش تو ما، پشت سر تو علی است

حبیب ما تو اول و آخِری
تو بر پیمبران پیام‌آوری

بعد تو پیغامبری نیست نیست
حکم و کتاب دگری نیست نیست

ای ز تو انبیا همه سربلند
کیست که بعد از تو کند سر بلند

اگر چه بر پیمبران خاتمی
پیش تر از عالمی و آدمی

تو از تمام انبیا برتری
تو یک پیمبر علی پروری

طلعت تو شمع ره انبیاست
وزیر تو پادشه انبیاست

کیست علی روح در آغوش تو
کیست علی بت‌شکن دوش تو

کیست علی، علی است، ما را ولی
کیست علی، علی است تو، تو علی

علی بُوَد تمام تفسیر تو
علی است شیر ما و شمشیر تو

جسم تو و جان تو یعنی علی
تمام قرآن تو یعنی علی

ساقه پیکان تو در شست اوست
دست ید اللهی ما دست اوست

خیل ملک محو جلال تواند
شیفتۀ صوت بلال تواند

بوذر و مقداد مسلمان تو است
جنّت ما عاشق سلمان تو است

مهر به درگاه تو باشد مقیم
ماه به انگشت تو گردد دو نیم

هر نفس پاک تو تکبیر ماست
حیدر خیبر شکنت شیر ماست

روح بشر تشنۀ تعلیم تو است
خلقت ما یکسره تسلیم تو است

خیز و به جان و تن عالم بدم
در نفس خستۀ “میثم” بدم

********************

برقـع گشود و سورۀ نـور آفریـده شد
یک خنده کرد؛ صبح ظهور آفریده شد

بر تخته سنگ غار حـرا عـاری از قلم
خطی کشید و شعر و شعور آفریده شد

صـوت خدا ز حنجره گل کرد بر لبش
داوود پا گـرفت و زبــور آفریــده شـد

یک جمله از مقاومتش بر زبان گذشت
کوهی به نـام سنگ صبـور آفریده شد

موجی به بحر معرفتش زد که بی‌درنگ
دریایـی از شـراب طهـور آفریـده شد

عالم محیط معرفت و شوق و شور شد
ملـک وجـود، محفل فیض حضور شد

شام سیاه جهل بـه پایـان رسیـده بود
باور کنیـد صبـح بصیـرت دمیـده بود

باور کنیـد دولـت قـرآن گــرفت پــا
باور کنیـد رنـگ شیـاطین پریـده بـود

میلاد عـدل و داد و مسـاوات و زندگی
یا کودکی که زنـده به گـور آرمیده بود

یـا جشـن مـادری کـه ز بی‌رحمی پدر
داغ شکفته دسته‌گل خویش دیـده بود

یا جشـن عیـد بـَردۀ شـلاق خورده‌ای
کز عمر، دست شسته دل از جان بریده بود

با آن کـه سینه‌اش همـه کانـون خشم بود
جاری سرشک شادی‌اش از هر دو چشم بود

شـرم و حیا ز شرم و حیـا سربه‌زیر بود
بی‌دادگـر شـریف و شـرافت حقیـر بود

زن در میان جامعـه در معـرض فروش
ماننـد بـَرده‌ای کـه همیشـه اسیـر بود

هرکس ضعیف بود چو موری که پایمال
هرکس که زور داشت به مردم امیر بود

هرکس که سیر بود چو گرگ گرسنه‌ای
هرکس گرسنه روز و شب از عمر سیر بود

در آن محیـط جـور و جفـای ستمگری
دنیـای خستـه منتظـر یـک بشیـر بود

توحیـد را دوباره طلوعی مجدد است
پیداست آن بشیر، وجود محمّد است

بت‌هـا تمـام ذکـر خدا بـر زبان‌شان
افتاده بتگران همه آتش به جان‌شان

پامال گشته‌انـد ستم‌بـارگان چو مور
انگار آمـده است بـه پایان زمان‌شان

آتش شده است آب به کام ستمگران
آجر شده است اهل زر و زور، نان‌شان

درهم شکسته فرق ابوجهل‌های زور
از دست حمزه آمده بر سر کمان‌شان

هیزم‌کشـان آتش فتنه چـو بـولهب
تبت یدا ابـولهب آمـد بـه شان‌شان

آن رشته‌ای که «حبلِ مَسَد» بود از غضب
پیچیـده شـد بـه گـردن حمـاله الحطب

دیـدم فرشتـه آمـد و بازوی دیو بست
دیدم چگونه سلسله‌های ستم گسست

دیـدم بـه روی دوش خلیـلِ خلیل‌هـا
دست علی تبر شد و بت‌ها همه شکست

دیدم بـه دست بت‌شکن مسجدالحرام
نه بت به روی پا، نه به جا ماند بت‌پرست

دیدیم در محیط ستم، ظلم، سرکشی
مظلـوم ایستـاد و ستمگـر ز پا نشست

بـاور کنیـد پرچــم عــدل محمّـدی
بـر قلـۀ عقیــدۀ مــا سربلنـد هست

پیش از نزول وحی به عالم صلا زدیم
مـا پیــرو محمّـد و آل محمّــدیم

ما در مقام و مرتبه فـوق ملل شدیم
در مکتب پیمبرمـان بی‌مثـل شدیم

یک جلوه از حرا به دل ما رسید و ما
از تیرگی به نور فدایی بـدل شـدیم

بـا یـک نهیب زندۀ حـی ‌علی‌الفـلاح
تبدیـل بـر حقیقت خیرالعمـل شدیم

تابیـده شد فروغ بصیرت به قلب‌مان
یار علـی به فتنۀ جنگ جمـل شدیم

بـاور کنیـد پیشتـر از بـود خویشتن
عبد خدا و منکر لات و هبل شدیم

دنیـا بدانـد اینکـه تمدن از آن ماست
گیتی همیشه محو صدای اذان ماست

گوییـد منکـران همـه برهـان بیاورند
بـر دردهـای جامعـه درمــان بیـاورند

دانشـوران کـل جهــان را صــدا زنید
یک آیـه مثـل آیــۀ قــرآن بیــاورند

گویید در تمامی ادیـان اگر کـه هست
مقداد و حجر و بـوذر و سلمـان بیاورند

مقداد و حجر و بوذر و سلمان‌شان کجاست؟
کوشش کننــد چنـد مسلمـان بیـاورند

خواهنـد اگـر سعـادت دنیــا و آخـرت
بایـد بـه ایــن پیامبـر ایمــان بیاورند

چونان که بعد ختم رسالت رسول نیست
دینی به غیـر دیـن محمّد قبـول نیست

مـا از غدیـر، راه حــرا را گرفته‌ایم
در این مسیر هر دو سرا را گرفته‌ایم

از لحظه‌ای که آیۀ اقرأ نزول یافت
سـرخط سبز شیر خـدا را گرفته‌ایم

ما را ز خـاک کرب‌و‌بـلا آفریـده‌اند
مـا راه سیـدالشهــدا را گرفتــه‌ایم

پرواز ما ز اوج ملک هم گذشته است
ما زیر بال، ارض و سما را گرفته‌ایم

ای خاندان پاک محمّد خدا گواست
مـا دامــن ولای شمـا را گرفته‌ایم

“میثم” همیشه خاک ره میثم شماست
تا هست زنـده در نفس او دم شماست



موضوعات مرتبط: عید مبعث

برچسب‌ها: اشعار مبعث پیامبر(ص) مهدی وحیدی
[ 16 / 3 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مبعث پیامبر(ص)

استاد سازگار


یا محمد ای خرد پابست تو
ای چراغ مهر و مه در دست تو

هر زمان گل واژه هایت تازه تر
بلکه از هستی بلند آوازه تر

ختم شد بر قامتت پیغمبری
این تو را باشد دلیل برتری

خط پایان را تو می پویی و بس
حرف آخر را تو می گویی و بس

غیرت و مردانگی آئین توست
عزت زن در حجاب دین توست

بر همه اعلام کن زن برده نیست
برده ی مردان تن پرورده نیست

دین اسلامت مسلمان پرورد
بوذر و مقداد و سلمان پرورد

مکتب تو مکتب عمارهاست
این کلاس میثم تمارهاست

ما تو را زهرای اطهر داده ایم
شیر مردی مثل حیدر داده ایم

ما تو را دادیم در بین همه
یک خدیجه یک علی یک فاطمه

ما کویر تشنه، تو آب حیات
ما غریقیم و تو کشتی نجات

ما به قرآن دست بیعت داده ایم
از ازل با مهر عترت زاده ایم

عترت و قرآن نجات عالمند
چون دو انگشت محمد(ص) با همند

شیعه با قرآن و عترت داده دست
نیست در قاموس او حرف از شکست

شیعه قرآن از حسین آموخته
شیعه پای این چراغ افروخته

شیعه بحر موج خیز غیرت است
شیعه فریاد کتاب و عترت است

شیعه از آغاز ره آگاه بود
پیرو قرآن و آل ا… بود

شیعه را با خون برابر ساختند
شیعه را از مهر حیدر ساختند

ما امانت دار این پیغمبریم
هرگز از قرآن و عترت نگذریم

تا به عالم دودمان آدمند
شیعه و قرآن و عترت با همند

آنچه موسی در دل سینا ندید
چشم ما در چارده معصوم دید

آسمان وحی زیب دوش ماست
چارده خورشید در آغوش ماست

باغ رضوان تا ابد سرمست ماست
چارده معصوم گل در دست ماست

چارده قرآن و یک تفسیر شان
چارده آیینه یک تصویر شان

چارده پیکر ولی یک جانشان
هر چه جان دارد خدا قربانشان


********************

سینۀ پاکم شده غار حرا
پیک خدا آمده در این سرا

نای وجودم دم احمد گرفت
تا نفسم بوی محمّد گرفت

از طرف داور ربّ جلیل
روح شدم با نفس جبرئیل

بوی خدا خیزد از آب و گلم
آیۀ «اقرا» شده ذکر دلم

من سفر غـار حرا کرده‌ام
من ز محمّد خبر آورده‌ام

غار حرا مرکز وحی خداست
مشرق خورشید سپهر هداست

ای ملک وحی سخن ‌ساز کن
عقدۀ نگشوده ز دل باز کن

آن چه که گفتند به احمد بگو
حکم خدا را به محمّد بگو

محمّد ای بر تو سلام خدا
بخوان بخوان بخوان به نام خدا

بخوان بخوان به نام ربّ‌ الفلق
کـو خلـق‌ الانسـان مـن علق

بخوان بنام خالق ذوالکرم
بخوان به نام علّم بالقلم

به نام آن که عِلم از او شد عَلَم
«علَّم‌ الانسانَ ما لم یعلم»

چند می و مطربی و سرخوشی
چند پدرها پی دختر کشی

چند روی تختۀ سنگ حرا
ای به تو محتاج جهانی برآ

چند جفا؟ چند ستم؟ چند جنگ؟
چنـد خدایـان بشـر چوب و سنگ؟

آینه‌ات را سپر سنگ کن
خنده بزن چهره ز خون رنگ کن

حافظ دین تو خداوند توست
اسلحۀ تو گل لبخند توست

ما به تو حکم ازلی داده‌ایم
بت‌شکنی مثل علی داده‌ایم

ای بشریت همه مرهون تو
کتاب ما کتاب قانون تو

مکتب تـو فاطمـه می‌پرورد
فاطمه ای که حسنین آورد

مکتب تو مربی زینب است
زینب تو حافظ این مکتب است

مکتب تو کلاس عمارهاست
مربی میثم تمارهاست

پیمبران جمله بشیر تواند
بشیر بعثت و غدیر تواند

تو نور اول، نبی آخری
تو از تمام انبیا برتری

آدم خاکی کفی از خاک توست
تو یـم نـور، او گهر پاک توست

خیز و بزن بر همه عالم صلا
تا برهانی همه را از بلا

مشعل تابندۀ این جمع باش
آب شو و خنده کن و شمع باش

رهبر کل، رسول کل، عقل کل
عقل نخستینی و ختم رُسُل

ای ز ازل امام پیغمبران
خوب‌تر از تمام پیغمبران

مسند بعد تو جای علی است
دین تو امضا به ولای علی است

کیست علی؟ دست تو شمشیر توست
یک تنه در جنگ احد شیر توست

بازوی شیرافکن تو حیدر است
فاتح بدر و احد و خیبر است

تو شهر علم استی و حیدر درت
کیست علی تمامی لشکرت

علی همان حیدر کرار توست
تیغۀ شمشیر شرر بار توست

کفـه و شـاهین عـدالت علی است
لحم و دم و روح رسالت علی است

نجاتِ امت تو دریا علی است
تمامِ لشکر تو تنها علی است

این سخن از لوح خدا منجلی است
کیست علی احمد و احمد علی است

بعد تو بر خلق علی امام است
بعثت بی ‌غدیر ناتمام است

تا به ولایت نشود متکی
نیست ره واحد امت یکی

هر که به کف دامن حیدر گرفت
دسـت ورا دسـت پیمبـر گرفت

لحم و دم و نفس پیمبر علی است
روز جزا ساقی کوثر علی است

آینۀ طلعت داور علی است
شوهر صدیقۀ اطهر علی است

مهر علی تمامِ آئین ماست
حب علی حقیقتِ دین ماست

این طپش هر نفسِ میثم است
حکم خداوند همه عالم است

آنکه بـه مـا اول و آخر ولی است
بعد خدا محمد است و علی است


********************

عید نجـات عـالم خلقـت مبارک است
آوای وحـی و لیلـۀ بعثـت مبارک است
عیـد نـزول سـورۀ اقـرأ بـه عقـل کل
جشن کمال و علم و فضلیت مبارک است
ریحانه‌های زنده نهان گشته زیر خاک
عیـد حیات، عیـد ولادت مبارک است
عیـد نـزول وحـی الهی به احمد است
جان در طبق نهید که عید محمّد است

آوای وحی می‌رسد از شش جهت به گوش
بر قلب‌های مرده دمد روح از این سروش
از سنگ‌هــای غـار حـرا آیـد ایـن نـدا:
فریاد بی‌صدای خـدا تا بـه کی خموش؟
اقرأ! بخوان! بخوان! که خدا گویدت بخوان
اقرأ! و ربک ای همـه سر تا قدم خروش
اقرأ! بخوان! که قلب بشر بی‌قرار توست
فصـل خـزان گذشت؛ طلوع بهار توست

اقرأ! بخوان! که نور نبوت دمیده است
اضرب گذشت؛ نوبت اقرأ رسیده است
اقرأ! بخـوان! بخوان! که خداوندگار تو
بهر نجات خلق، تـو را برگزیـده است
اقرأ! بخوان! که پیش‌تر از خلقت وجود
ذات خـدا پیامبــرت آفریــده اسـت
اقرأ! بخوان! که از همگان دلبری کنی
مــا کبریـایـی و تـو پیــام‌آوری کنی

بنگر به کعبه ذکر بتـان یامحمّد است
فریاد بی‌صـدای جهـان یامحمّد است
خورشید و ماه و قطره و دریا و کوه و دشت
با هم ندایشـان همگان یامحمّد است
آوای اولیـای خــدا تـا خـدا خـداست
هر لحظه با هزار زبان یامحمّـد است
در پهن ‌دشت ملک خـدا انقلاب کن
با دست ما تو بتکده‌ها را خراب کن

ای کل وحی، در نفـس جان‌فـزای تو
دیگر بـه تخته‌سنگ حرا نیست جـای تو
ما کرده‌ایم اراده که تا حشر، سرکشان
سـر آورند یکسـره بر خـاک پـای تو
ما کرده‌ایم اراده کـه بـر قلـۀ کمـال
باشـد در اهتــزاز، همیشـه لـوای تو
ای بت‌شکن که هست سر بت شکستنت
دسـت علـی بـود تبـر بـت شکـستنت

تو پیش‌تر ز خلق و پس از خلق، رهبری
هـم اولیـن رسـول هم آخـر پیمبری
پیغمبری به نام تو گردید ختم و بس
با آن کــه از تمـام پیـام‌آوران سری
از آدم و خلیل و کلیم و مسیح و نوح
ای برتـرین سفیـر الهـی تـو برتری
تا روز حشـر، زنـدۀ جاوید، دین توست
قرآن کتاب توست، علی جانشین توست

یاری که هست بـر تو برادر فقط علی‌ست
پیروز بـدر و خنـدق و خیبر فقط علی‌ست
شهـر بــزرگ علـم الـهـی فقــط تویـی
این شهـر را دری‌ست که این در فقط علی‌ست
شمشیـرِ حـق و شیـر خروشـان توست او
اعلام کن به خلق که حیدر فقط علی‌ست
تو جان جان عالمی و جان تو علی‌ست
مـا حافظ توایم و نگهبان تو علی‌ست

امـروز، اوج قلـۀ هستـی سریـر توست
خورشید بر فراز فلک سر به زیر توست
تـا دیـن زنـدۀ تـو نمیــرد نوشتـه‌ایم
غـار حـرا مقدمـه‌ای بـر غدیر توست
تـو شهریـار عالـم امکـان محمّــدی
حکم صریح ماست که حیدر وزیر توست
این نکته در صحیفه وحی تو خواندنی‌ست
بعثت اگـر غدیـر نباشـد نمانــدنی‌ست

برخیـز تــا ابـوذر و سلمـان بپروری
مقــداد در تجلــی قــرآن بپـروری
در روزگار تیرگی و جهل و خودسری
اسـلام آوری و مسلمــان بپــروری
برخیز تا به خُلق خوش و ذوالفقار عدل
در سینه‌هـا محبت و ایمـان بپروری
فرق صنم بکوب و سخن از صمد بگو
سنگت اگـر زننـد سپـر شـو احد بگو

باید رها خلایق از این خودسری شوند
رو سوی حق کنند و ز باطل بری شوند
باید کلاف جان همه گیرند روی دست
بازار یوسفـی چـو تـو را مشتری شوند
تا مکتب تـو زنـده بمـاند چـو نـام تو
بایـد تمـام امـت تـو حیـدری شـوند
آغاز کار تو همه نور و هدایت است
اما کمال مکتب تو در ولایت است

تو آفتاب و نور جهان‌گسترت علی‌ست
تو خود پیمبری و پیـام‌آورت علی‌ست
حتـی اگـر تمـام جهان دشمنت شوند
ما یاور توایم و همه لشکرت علی‌ست
با آن که هست بر سر دستت کتاب وحی
قـرآن ناشنـاختۀ دیگـرت علــی‌ست
هرجا دلت گرفت سخن با علی بگو
حتی به جنگ بدر و احد یاعلی بگو

ای روی حق جمال منیر تو یاعلی
ای قلـۀ کمــال سریــر تو یاعلی
تنهـا نه در صحابـه کـه در جمـع انبیا
هرگز کسی نبوده نظیر تو یـاعلی
مـا از طریـق تـو بـه محمّد رسیده‌ایم
غار حرای ماست غدیر تو یـاعلی
روز نخست تـا کـه ولـی آفریده شد
“میثم” هم از برای علی آفریده شد



موضوعات مرتبط: عید مبعث

برچسب‌ها: اشعار مبعث پیامبر(ص) مهدی وحیدی
[ 16 / 3 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مبعث پیامبر(ص)

استاد سازگار


ای جان جهان جان محمد
با نام خدا بخوان محمد

ای باعث ممکنات اقرأ
ای خواجه ی کائنات اقرأ

ای قدر و جلالتت مبارک
فرمان رسالتت مبارک

ای رشته ی نه فلک به چنگت
تا چند مکان به تخته سنگت

تو پیک مقدس نجاتی
تو روح حیات را حیاتی

ای درّ یتیم و باب خلقت
ای سینه ی تو کتاب خلقت

ای گمشده آفتاب، احمد
امشب ز حرا بتاب، احمد

ای در کنفت جهان هستی
آغازگر خداپرستی

برخیز و به سوی کعبه کن رو
تا بشنوی از بتان هوالهُو

این غار که با تو کرده عادت
دارد به نبوتت شهادت

این سنگ که بر رویش نشستی
فریاد زند پیمبر استی

ای کعبه ی کعبه دلبری کن
برخیز و پیام آوری کن

با نام خدای حی سرمد
بگشای زبان بخوان محمد

کو از «علق» آدم آفریده
«کن» گفته و عالم آفریده

ای وادی مکه احمد است این
ای غار حرا محمد است این

این تخته ی سنگهای غارند
کآوای شهادتین دارند

ای مردم مکه حق پرستی
تا چند به خواب جهل و مستی

تا چند بشر ز معرفت دور
تا چند حکومت زر و زور

این کعبه که گِرد آن نشستید
این لات و هبل که می پرستید

دارند به لب ندای تهلیل
از ختم رسل کنند تجلیل

هر سنگ و درخت با محمد
فریاد زنند یا محمد

آئین تو تا ابد جهانی است
دین تو هماره جاودانی است

منجی بشر به بانگ تکبیر
از کوه حرا شده سرازیر

انوار نبوتش زند برق
هستی شده در فروغ او غرق

دریاب خدیجه، شوهرت را
تبریک بگو پیمبرت را

این نور نبوت است بشتاب
خورشید اخوت است بشتاب

روزی که بشر در آب و گل بود
این نور هماره مشتعل بود

در خلوت دوست منجلی بود
حق بود و محمد و علی بود

سوگند به عصمت محمد
احمد، علی و علی است، احمد

سیر خط سرخ نور کردند
تا عمق زمان عبور کردند

از سن علی گذشته ده سال
افتاده رسول را به دنبال

دو شمس نبوت و ولایت
دو محور عالم هدایت

او هستی و هست آفرینش
این نفس نفیس و جانشینش

او بر همه «تفلحوا» بیانش
این سوره ی مؤمنون به شانش

دو آیت حق، دو یار نستوه
گویی دو محمد آید از کوه

از جانب ذات حی دادار
هنگام نزول وحی در غار

احمد که ز وحی منجلی بود
در محضر او فقط علی بود

در صورت هم خدای دیدند
آوازه ی وحی را شنیدند

ای عبد مطیع حی سرمد
ای پیرو مکتب محمد

از خط علی مباش بیرون
موسی نشود بدون هارون

یک طایفه یارِ یارِ یارند
یک سلسله یارِ یارِ غارند

من عاشق روی یارِ یارم
کاری نبود به یارِ غارم

حیدر دَرِ باز شهر علم است
گنجینه ی راز شهر علم است

بر غیر خدا سجود ممنوع
بی اذن علی ورود ممنوع

از جانب در به شهر رو آر
دزد است که می رود ز دیوار

ما مؤمن و تابع امیریم
ما پیرو بعثت و غدیریم

داریم به کف زمام عزت
از ظهر غدیر و صبح بعثت

دین مهر امیرمؤمنین است
و ا… علی تمام دین است

روزی که هنوز ما نبودیم
لبریز ز مهر دوست بودیم

در محضر مصطفی رسیدیم
الحق مع علی شنیدیم

ای رشته ی عالمت در انگشت
ای مهر و مهت هماره در مشت

ای خواجه ی کائنات احمد
ای خاتم انبیاء محمد

گردیده هزار و چارصد سال
حق تو و عترت تو پامال

ماران درون آستینت
بودند هماره در کمینت

برگرد سقیفه ها خزیدند
تا پیکر عدل را گَزیدند

بستند به سوی حرف حق گوش
کردن غدیر را فراموش

در بین تمام انجمن ها
هارون تو شد غریب و تنها

با توطئه ظلم ها به حق شد
تا مصحف دین ورق ورق شد

ماندند غریب تا قیامت
قرآن و ولایت و امامت

ای گمشده یک هزاره بازآ
از غار حرا دوباره بازآ

با امت خود بگو ولی کیست
فریاد بزن بگو علی کیست

یکبار دگر بگو به امت
قرآن نشود جدا ز عترت

اسلام و علی، کتاب و عترت
هر چار یکی است در حقیقت

سوگند به والضحی و والطّور
سوگند به نورِ سوره ی نور

سوگند به آفتاب رخشان
سوگند به ماه نور افشان

سوگند به سرّ هفت حا میم
سوگند به عادیات و تحریم

سوگن به سوره ی محمد
سوگند به ایلیا و احمد

سوگند به بیت و اعتبارش
سوگند به رکن مستجارش

سوگن به کعبه و خلیلش
سوگند به وحی و جبرئیلش

تا هست خدا و خلقت او
ماییم و رسول و عترت او

شیعه همه عزت و جلالش
قرآن و محمد است و آلش

در پیروی از کتاب و عترت
یک نور بود غدیر و بعثت

ما پیرو بعثت و غدیریم
جز دامن مرتضی نگیریم

داریم سه محور هدایت
قرآن و نبوت و ولایت

«میثم» به خدای حیّ منان
قرآن علی و علی است قرآن


********************

امشب شب غار حرا از روز روشن تر شده
امشب فضای مکه پر از جلوه ی کوثر شده
امشب جهان رشک جنان امشب زمین کوثر شده
امشب امین وحی حق نازل به پیغمبر شده
امشب محمد کرده بر تن خلعت پیغمبری
یا گوش شو تا بشنوی یا چشم شو تا بنگری

ای مکه احمد آمده آغوش خود را باز کن
ای کعبه بر دور سر آن جان جان پرواز کن
ای بت ثنای مصطفی با نام حق آغاز کن
ای آفرینش یک صدا آهنگ وحدت ساز کن
ای جامعه بیدار شو قرآن صلایت می زند
فریاد زن پاسخ بگو احمد صدایت می زند

یا رحمت للعالمین جبریل می خواند تو را
ای منجی کل بشر بیرون بیا از این سرا
تو شهریار عالمی تا چند در غار حرا
ای یوسف مصر وجود از چاه تنهایی درآ
این خلق خواب آلوده را بیدار کن بیدار کن
اقرأ بخوان اقرأ بخوان تکرار کن تکرار کن

تو سروران را سروری تو رهبران را رهبری
تو از تمام انبیا هم بهتری هم برتری
تو کشتی توحید را هم ناخدا هم لنگری
تو اولین روشنگری تو آخرین پیغمبری
پیغمبران یک کاروان، تو کاروان سالارشان
پابست تو، با دست تو وا شد گره از کارشان

ای آشنای عالمی ای عالمی بیگانه ات
ای سینه ی صافی دلان لبریز از پیمانه ات
ای کل عقل و عقل کل ای عاقلان فرزانه ات
ای شمع جمع عالمی ای مهر و مه پروانه ات
سنگ تو باید سینه ی نا اهل ها را بشکند
تا حمزه ات پیشانی بوجهل ها را بشکند

ما بر تو از صبح ازل حکم خطیری داده ایم
ما بر تو تا شام ابد خیر کثیری داده ایم
ما خلق را مانند تو مهر منیری داده ایم
ما بر تو مانند علی شمشیر و شیری داده ایم
ای وهم گم در جاه تو پیوسته تابان ماه تو
پیغمبر محبوب ما دست علی همراه تو

ای در بدن جانت علی تسلیم فرمانت علی
تفسیر قرآنت علی شمشیر برانت علی
آغاز و پایانت علی پیدا و پنهانت علی
شیر خروشانت علی اول مسلمانت علی
بر قله ی اندیشه ها پرواز کن پرواز کن
راهی که باید طی کنی با یا علی آغاز کن

ای تا قیامت جاودان اسلام تو آئین تو
ای نقش لبخند خدا روی لب خونین تو
دشمن هم از کف داده دل بر منطق شیرین تو
قرآن و عترت تا ابد رمز بقای دین تو
باز از حرای دیگری پیغمبری آغاز کن
دام نفاق و فتنه را از پای امت باز کن

با اتحاد دشمنان ایجاد گشته خیبری
تا بشکند ارکان آن تا بر کند از آن دری
ای کاش تا بار دگر آید به میدان حیدری
آید به میدان حیدری با ذوالفقار دیگری
فریاد، یا للمسلمین آیا شود از آستین
بار دگر آید برون دست امیرالمؤمنین

ای حیدر خیبر شکن پیروز این میدان تویی
ای حجت ثانی عشر هم نوح هم طوفان تویی
هم مصلح کل بشر هم حامی قرآن تویی
امّید محرومان تویی فریاد مظلومان تویی
ای آفتاب دل برآ از پرده ی غیبت درآ
ای غیبت کبری برو ای دوره ی هجران سرآ

ای سینه ی مجروح ما مجروح طول غیبتت
در بعثت جدت همه چشم انتظار بعثتت
خورشید مکه کی رسد صبح طلوع نهضتت
بت های عالم بشکند با دست عزم و همتت
ای موسی دوران بیا ای عیسی قرآن بیا
ای نوح کشتیبان بیا عالم شده طوفان بیا

باز آ که بی تو شیعه را جز خون دل در کام نیست
بازآ که امت را به دل آنی دگر آرام نیست
از حق به غیر حرف حق از دین بغیر از نام نیست
اسلام بی خط شما با ا… قسم اسلام نیست
تا ماه و خورشید و فلک تا عالمند و آدمند
«میثم»، غدیر و بعثت و قرآن و عترت با همند



موضوعات مرتبط: عید مبعث

برچسب‌ها: اشعار مبعث پیامبر(ص) مهدی وحیدی
[ 16 / 3 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مبعث پیامبر(ص)

استادسازگار

پیمبران همه از جای خود قیام کنید
نماز رو بـه سوی مسجدالحـرام کنید
ز نـام نامــیِ پیغمبــر احتـرام کنید
می طهور به دست خدا به جام کنید
سپس به غار حرا رفته، ازدحام کنید
ز جان و دل به رسول خدا سلام کنید
شب امید شمـا و شب نویـد شماست
ادب کنید که عید خدا و عید شماست

پیــام فتــح و نویــد ظفــر مبارک باد
دعــای عمــر شمــا را اثــر مبارک باد
خجسته عیـد بشـر بــر بشـر مبارک باد
تمام شـد شـب هجـران سحر مبارک باد
خجستـه بــعثت پیغامبــر مبــارک باد
به جن و انس و ملک، این خبر مبارک باد
خبر دهید که عید اخوّت آمده است
خزان گذشت، بهار نبوّت آمده است

خبر دهید امم را که فتح باب شماست
خبر دهید که پایان اضطـراب شماست
خبر دهید که آغــاز انقـلاب شماست
خبر دهید که توفیق بی‌حساب شماست
خبر دهید که اسلام دین ناب شماست
خبر دهید کتـاب خـدا کتاب شماست
خبر دهید که ختم رسل بشیر شماست
خبر دهید که مـولا علی امیر شماست

خبر دهید که «اقرء» بـه مکه نازل شد
خبر دهید که «اضرب» شعارِ باطل شد
خبر دهید که قانـون عدل، کامل شد
خبر دهید که قرآن چراغ محفل شد
خبر دهید: مریدان! مراد حـاصل شد
نــزول ســورۀ «یـا ایّها المزمّل» شد
رسد زکوه و در و دشت و سنگ و نخل و گیاه
صــدای زمزمـۀ لا الــه الا الله

بخــوان محمّـد! آوای تــو صــدای خداست
بخوان کــه هـر چـه بخوانی، پیام آخرِ ماست
بخوان‌بخوان که هماهنگ با تو ارض و سماست
بخوان بخوان که از اوّل بشر تو را می‌خواست
قیـام کـن کـه قیــامت قیــامتِ کبــراست
قیام کــن کــه کنـد عدل با تو قامت راست
تو را دهند ندا راهیـان وادی نـور
تو را زنند صدا دختران زنده به گور

تو منجـی همـه بـا انقراض دنیایی
تو بـا فـروغ خداییـت عالـم‌آرایـی
تو تا قیــام قیـامت، پیمبــرِ مایی
تو یار خلق به دنیایی و بـه عقبایی
تو رهبر همگانـی، اگر چـه تنهایی
تو در تمـام ملل، مـاه انجمن‌هایی
بخوان که قدر و مقام و جلالتت دادیم
رُسـل نیامده، حکم رسـالتت دادیم

محمّد ای به تو از ذات پـاک حیِّ ودود
همـاره بــاد سـلام و همـاره بـاد درود
خدای بود و تو بودی، جهان نبـود نبود
عدم به میمنت خلقت تـو یـافت وجود
خدا به نور تو از روی خویش پرده گشود
بشر به یمن تو بر خاک، روی طاعت سود
جزیره العرب از نظم تو گرفت نظام
جمال تـوست چراغ تجلّیِ اسلام

پیمبـران عظمـت یافتنــد بـا نامت
دمیده در همه عـالم فروغ اسـلامت
رسید سنگ ملامت ز هر در و بامت
زدند طعنه و دادند سخت دشنامت
زهی مکارم اخلاق و لطف و اکرامت
نگشت تلخ ز بیداد دشمنان کامت
اگر چه سنگ عدو گشت پاسخ سخنت
زدی تبسم و خون بود جاری از دهنت

چهارده صده روشن چراغ حکمت توست
چهارده صده قـرآن پیـام وحـدت توست
چهارده صده جاری بحـار رحـمت توست
چهارده صده پاینــده نـام امّـت تـوست
چهارده صده بر کف لوای عتـرت توست
چهارده صده بر امّت ایـن وصیّت توست
که ای تمامی امـت منـم پیمبرتان
منم پیمبر و مولا علی است رهبرتان

علی وصی مـن است و علـی ولـی خداست
علی ســراج منیــر و علــی چراغ هداست
علی رکوع و سجود و علی سـلام و دعاست
علی است با حق و حق در پی علی پویاست
علی حقیقت حـق، حـق بـدون او تنهاست
علی، علی، علـی آری علـی امــام شماست
بنای دین بقایش که هست عالمگیر
یکـی ز غار حرا دیگری بود ز غدیر

یقین کنید که مشکل‌گشا علی است علی
یقین کنید که دست خدا علی است علی
یقین کنید فقـط مقتــدا علی است علی
یقین کنید که شمس‌الضحا علی است علی
یقین کنید که صاحب لوا علی است علی
یقین کنید امــام شمـا علـی اسـت علی
قسم به ذات خدایی کز اوست هرچه که هست
یقین کنید کـه اسـلام بــی‌ علی کفــر است

حقیقتی است که کتمان آن بـوَد تـکفیر
قسم بــه آل محمّــد، بـه آیــۀ تطـهیر
قسم بـه آنچـه قلـم کـرده از ازل تحـریر
کـه دســت قـدرت پـروردگار حـیِّ قدیر
شناسنامـۀ مــا را زده اسـت مهــر غدیر
علی همان شب بعثت به خلق گشت امیر
قسم بـه ذات خـداوندگار لم یزلـی
تمام دین محمّد علی، علی‌ست، علی

********************

بانگ تکبیر ز امواج فضا می آید
گوش باشید که آوای خدا می آید
بوی عطر از نفس باد صبا می آید
نفس باد صبا روح فزا می آید
پیک وحی است که در غار حرا می آید
به محمد ز خداوند ندا می آید
ای خلایق همه این طرفه ندا را شنوید
گوش های شنوا حکم خدا را شنوید

بت و بتخانه همه ذکر خدا می گویند
سخن از اقرأ و از غار حرا می گویند
حمد حق، مدح رسول دو سرا می گویند
خلق عالم همه تبریک به ما می گویند
حکم توحید به ما و به شما می گویند
همگی با نفس روح فزا می گویند
بشریت چه نشستی که مسیحت آمد
حکم توحید به آوای فصیحت آمد

این چراغی است که تا شام ابد جلوه گر است
این یتیمی است که بر عالم خلقت پدر است
این نجات همه در دامن موج خطر است
این رسولی است که از کلّ رُسُل خوب تر است
پیشتر از همه بعد از همه پیغامبر است
تا صف حشر طرفدار حقوق بشر است
چشم بد دور ز آیینه ی رخسارش باد
تک و تنهاست خداوند نگهدارش باد

آی انسان ها فرمان پیمبر شنوید
گوش تا از سخن خلق فراتر شنوید
روح گردید و از آن روح مطهر شنوید
همه با هم سخن خالق داور شنوید
بانگ تهلیل شنیدید مکرر شنوید
همه را با هم در عدل برابر شنوید
دوره ی کفر و زر و زور به اتمام آمد
اهل عالم همه آماده که اسلام آمد

عید آزادی زن های اسیر است امروز
عید خلق است و خداوند قدیر ایت امروز
دامن مکه پر از مشک و عبیر است امروز
بشریت را فرمان خطیر است امروز
حق بشیر است بشیر است بشیر است امروز
جاودان باد چراغی که منیر است امروز
ذکر بت ها همه «لا نعبد الا ایاه»
همه گویند «ولا قوه الا با ا…»

تا به کی چهره ی خورشید عدالت مستور
تا به کی سلطه ی بیدادگران با زر و زور
با من امروز بخوانید همگی این منشور
منجی کل جهان آمده با مشعل نور
عید بعثت شده یا عید جهانگیر ظهور
تهنیت باد بر آن دخترک زنده به گور
دور دختر کشی و جهل به پایان آمد
سر تسلیم بیارید که قرآن آمد

مکه آهنگ، به گلواژه ی اقرأ بنواز
کعبه از جا کن و تا غار حرا کن پرواز
یا محمد سخن خویش ز لا کن آغاز
خیز از جا به بت و بتگر و بت خانه بتاز
بشریت را با مکتب توحید بساز
سر این رشته دراز است دراز است دراز
خیز تا عرصه ی بیدادگران تنگ کنی
سینه در حین تبسم سپر سنگ کنی

ای به راه تو تمامی ملل را دیده
ای که جبریل امین دور سرت گردیده
ای به قلب بشر از غار حرا تابیده
ای خدا پیش تر از پیش تو را بگزیده
ای سحاب کرمت بر همگان باریده
خیز از جای خود ای جامه به تن پیچیده
چشم عالم به ره مکتب روشنگر توست
منجی کل بشر دین علی پرور توست

گر چه فوجی پی آزار تن و جان توأند
فکر بشکستن پیشانی و دندان توأند
روزی آید که همه خلق مسلمان توأند
خاک مقداد تو عمار تو، سلمان توأند
سر فرو برده به تسلیم به فرمان توأند
پیرو دین تو و عترت و قرآن توأند
عالم کفر به اسلام تو تبدیل شود
به تولای علی دین تو تکمیل شود

تو و آل تو چراغان هدایید همه
چارده آینه از وجه خدایید همه
چارده صورت توحید نمایید همه
چارده قبله ی ارباب دعایید همه
چارده نوح به طوفان بلایید همه
چارده مهر عیان در همه جایید همه
چارده طور به سینای وسیع دلها
چارده عقده گشا در همه ی مشکل ها

عزت امت تو در گرو وحدت توست
وحدت امت تو پیروی از عترت توست
طاعت عترت تو، طاعت حق، طاعت توست
در رگ قلب حسین بن علی غیرت توست
تا خدایی خداوند به پا دولت توست
شیعه آن است که هر لحظه ی او بعثت توست
شیعه در حکم تو نور ازلی را دیده
شیعه در غار حرا با تو علی را دیده

 بعثت شیعه ز آغاز غدیر است و حراست
بعثت سوم او واقعه ی عاشوراست
پدر شیعه علی، مادر شیعه زهراست
شیعه جان و تنش از آب و گل کرببلاست
به خدایی خدایی که جهان را آراست
شیعه بودن شرف و عزت و آزادی ماست
شیعه تا خون به رگش موج زند یار علی است
«میثما» شیعه همان میثم تمار علی است



موضوعات مرتبط: عید مبعث

برچسب‌ها: اشعار مبعث پیامبر(ص) مهدی وحیدی
[ 16 / 3 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مبعث پیامبر(ص)


      توفیق نصیبم شده از یار بخوانم
      مدّاحی دلدار کنم از دل و جانم
      
      خواهم ز خدا ای هدف خلقت هستی
      تا روز جزا زیر لوای تو بمانم
      
      المنةُ لله که من وقف تو هستم
      یعنی که گدای تواَم و شاه جهانم!
      
      وقتی که زبان مدح و ثنای تو بگوید
      شهد عسلت می چکد از هر دو لبانم
      
      جام دلم از عشق تو گردیده لبالب
      این حالت روحانی من گشته نشانم
      
      جز مِهر تو را در دل خود راه ندادم
       مِهر تو شود روز جزا خطّ امانم
      
      سرشار شدم از کرَم واسعه ی تو
      از فیض تو نشأت ببَرد طرز بیانم
      
      بر طینت من مُهر غلامی تو پیداست
      تزریق شده مِهر تو در روح و روانم
      
      سوگند به زهرا که تویی دار و ندارم
      گر،اَمر کنی در قدمت جان بسپارم
      
      
      جبریل فرود آمده از سوی خدایت
      حکمی ز خدای احد آورده برایت
      
      آورده برای تو که سلطان جهانی
      تاجی که مزیّن شده با نور ولایت
      
      «اقرأ» به تو تلقین بکند یار قدیمی
      آوای علی می رسد از غار حرایت
      
       فرمود بخوان نام خداوند جلی را
      آن کَس که به هر لحظه کند از تو حمایت
      
      شد واسطه ی فیض خدا حضرت حیدر
      یعنی که به دست علی است امر هدایت
      
      تو با علی هستی و علی با تو دمادم
      هر جا که تو رفتی،شده او پای به پایت
      
      تو منبع نوری و علی لمعه ی نورت
      یعنی که تویی کعبه و او قبله نمایت
      
      آویخته بر گردن من رشته ی لطفت
      مملو ز کرامات تواَم،زیر لوایت
      
      من جز تو و حیدر به خدا یار ندارم
      جز لطف شما هیچ مددکار ندارم
      
      ای دوستی ات تاج سر عالم و آدم
      المنةُ لله که تویی سید خاتم
      
      با خُلق عظیمت همه را شیفته کردی
      اسلام ز اخلاق تو شد قبله ی عالم
      
      مشی تو به اسلام علی عادتمان داد
      این است صراطی که به قرآن شده اقوَم
      
      تاریخ علی دوستی از ناحیه ی توست
      تویم ولایت به تو دادند مُسلّم
      
      واقف به تولای علی چون تو کسی نیست
      ای یار قدیمی علی،قائد اعظم
      
      با دست که شد تاج رسالت بر سر تو؟
      این دست خدا بود که گشتی تو معمّم!
      
      معراج،خدا از چه کسی با تو سخن گفت؟
      با صوتِ که اسرار خدا بود مفهّم؟
      
      هنگام خداحافظیِ آخر معراج
      آیا تو نگفتی به خدا یا علی آن دم؟
      
      بالله که این حمد خداوند ودود است
      حیدر به خداوند قسَم،اصل وجود است
      
       قلبم شده امشب حرم حیدر کرّار
      جانم به فدای قدم حیدر کرّار
      
      بر طالع من شیعه ی حیدر بنوشتند
      نقش است به قلبم عَلَم حیدر کرّار
      
      زنگار،زدوده ز دلم نور ولایت
      گردیده دلم جام جم حیدر کرّار
      
      اُفتد به تن دشمن تو لرزه ی سنگین
      وقتی شنوَد ذکر و دم حیدر کرّار
      
      در معرکه بر روی زمین ریخته سرها
      با چرخش تیغ دو دم حیدر کرّار
      
      روئیده به جان و دل من گلشن مِهرت
      از بارش ابر کرَم حیدر کرّار
      
      با نیمه نگاه تو شدم یار ولایت
      صد شکر شدم از خدَم حیدر کرّار
      
      از روز ازل تا به ابد دل به تو بستم
      از پیر غلامان شما بوده و هستم
      
      محمد فردوسی

  ***********************

ایام مخصوص زیارتی حضرت امام رضا(ع)

      عید است و باز موسم شادی مردم است
      روی لب تمامی گل ها تبسم است
      
      تقویم من دوباره نشان میدهد که باز
      وقت نماز محضر آقای هشتم است
      
      مبعث رسیده است و دلم زائر رضاست
      در مشت های کودکی ام باز گندم است
      
      هی میشمارم از من و تو ماه مهربان
      حالا خودت بگو که مرا بار چندم است
      
      اینکه دوباره پر زدم و مشهدی شدم
      اینکه دلم دوباره کجای حرم گُم است
      
      آقا چون آهویی که سر زده آمد سرای تو
      من نذر کرده ام که بمیرم برای تو
      
      عمریست نقش جان و تنم مشهد الرضاست
      اوج تمام پر زدنم مشهد الرضاست
      
      هرجا سوال شد که دلت در کجا خوش است؟
      بی اختیار بر دهنم مشهد الرضاست
      
      مبعث ،غدیر ،ماه صفر ،باز زائرم
       یعنی تمام پنج تنم مشهد الرضاست
      
      اینجا مدینه ی دل ما کربلای ماست
      یعنی حسین و هم حسنم مشهد الرضاست
      
      من مانده ام نماز شکسته برای چیست؟
      وقتی حقیقتا وطنم مشهد الرضاست
      
      با تو دلم به سمت خدا پر گرفته است
      از کاسه های صحن تو ساغر گرفته است
      
      یا ایها الرسول بخوان عاشقانه را
      وحی رسیده از نفس جاودانه را
      
      با حسن خُلق و طبع ملیحانه ات بگیر
      از دست این جماعت سرکش بهانه را
      
      یا ایها المزمل و یا ایها النبی
      تبلیغ کن شریعت ربّ یگانه را
      
      با دست های بت شکن شاه لافتی
      بشکن غرور بتکده های زمانه را
      
      بسپار در تلاطم خندق شب احد
      دست علی عالی اعلی میانه را
      
      ما داده ایم دست علی ذوالفقار را
      ما داده ایم دست علی اختیار را
      
      حالا دوباره ما همه حیران تان شدیم
      سرگشته های زلف پریشان تان شدیم
      
      از انتظار مرد قرن یاد کرده و
      آوارگان دشت و بیابان تان شدیم
      
      با اشتیاق اینکه تو منّایمان کنی
      همشهریان حضرت سلمان تان شدیم
      
      فرقی نمیکند چه مدینه چه شهر طوس
      در آستان فاطمه مهمان تان شدیم
      
      مهمان نواز شهر مدینه مرا بخر
      تا آسمان گنبد خضرا مرا ببر
      
      اگر شاعر این شعر را میشناسید لطفا اطلاع دهید

  ***************************

      ایام زیارتی امام رضا(ع) 

      من بی دل آمدم که تو دلدار من شوی
      غمدیده آمدم که تو غمخوار من شوی
      
      شادم که در حریم تو افتاده بار من
      آیا شود ز لطف خریدار من شوی
      
      خود را ز راه دور کشاندم به کوی تو
      دلخسته آمدم که مددکار من شوی
      
      هر طور راحتی ، بزن ، اما نمی روم
      این بار آمدم که فقط یار من شوی
      
      من ورشکسته گنهم می شود؟ شبی
      یوسف شوی و گرمی بازار من شوی
      
      عمرم به باد رفته به داد دلم برس
      من آمدم که مونس من یار من شوی
      
      آقاییم همیشه ز سلطانی شماست
      یک عمر نوکرم که تو سالار من شوی
      
      خوانم میان صحن تو تا روضه ی حسین
      گویا که از وفا تو گرفتار من شوی
      
      پیچیده باز در حرم تو صدای من
      دست شماست روزی کرب و بلای من
      
      قاسم نعمتی



موضوعات مرتبط: عید مبعث

برچسب‌ها: اشعار مبعث پیامبر(ص) مهدی وحیدی
[ 16 / 3 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مبعث پیامبر(ص)

   
      عشقت مرا اسیر بیابان نوشته است
      مجنون ترین صحابی دوران نوشته است
      
      این هم ز مشکلات و مکافات عاشقی ست
      دست مرا برای گریبان نوشته است
      
      از دست اختیار تو راه فرار نیست
      این جبر را خدات به پامان نوشته است
      
      مانند تو امیر، فقط یک نفر ،ولی
      مانند من اسیر فراوان نوشته است
      
      شکر خدا که نام مرا اعتبار تو
      سلمان نوشته است مسلمان نوشته است
      
      نام تو را به آب طلا دست کردگار...
      ...بالای تخت و تاج سلیمان نوشته است
      
      کم ناز کن دو آیه از این سوره را بخوان
      اصلاً خدا برای تو قران نوشته است
      
      امشب قلم زدند پریشانی مرا
      با تو رقم زدند مسلمانی مرا
      
      قرآن بخوان و راه خدا را نشان بده
      توحید را نشان زمین و زمان بده
      
      قرآن بخوان و با نفس آسمانی ات
      این مرده های روی زمین را تکان بده
      
      قرآن بخوان و بال مرا از قفس بگیر
      اندازه ی شعور پرم آسمان بده
      
      آخر چقدر قوم پسر دار میشوند
      دختر به دست دامن این مادران بده
      
      جز با صدای عشق مسلمان نمیشوم
      پس لطف کن خودت درِ گوشم اذان بده
      
      قرآن بخوان و بگو که خدا واحد است و بس
      هرکه ادلّه خواست، علی را نشان بده
      
      تو آسمان مکه ای و ماه تو علی ست
      تنها دلیل روشنی راه تو علی ست
      
      ای همسر خدیجه،خدیجه فدای تو
      قربان مهربانی لحن صدای تو
      
      پایین بیا ز کوه، دخیلی بیاورند
      دست توسل همگان بر عبای تو
      
      امشب فرشته ها همه پرواز می کنند
      اطراف آستانه ی غار حرای تو
      
      از این به بعد چشم تمام قنوت ها
      ایمان می آورند به یا ربّنای تو
      
      از این به بعد شمس و قمر روی دست تو
      از این به بعد ملک و مکان زیر پای تو
      
      یک بال هیچ وقت به جایی نمیرسد
      قران برای توست علی هم برای تو
      
      احمد شدی ،کتاب شدی ،مصطفی شدی
      حالا تمام دار و ندار خدا شدی
      
      امشب که تاج نور نشاندند بر سرت
      خالیست ای نبی خدا جای مادرت
      
      آن بانویی که زحمت بسیار میکشید
      تا این که این زمانه ببیند پیمبرت
      
      این افتخار بس که خدیجه است خانمت
      این اعتبار بس که بتول است دخترت
      
      ای زیر سقف فاطمه ات عرش دومّت
      دیدار روی فاطمه معراج دیگرت
      
      غیر از کلام حق سخنی بر لبت نبود
      هر ظهر جمعه وقف علی بود منبرت
      
      هرجا که پا نهادی و هر جا که سر زدی
      دیدی علی امیر نجف را برابرت
      
      فکر برادری؟ چه کسی بهتر از علی
      از این به بعد شاه ولایت برادرت
      
      از این بعد شیر خدا آفتاب توست
      مهر علی تمامی دین کتاب توست
      
      شصت و سال زندگیت مهربان گذشت
      با کیسه های وصله ایِ آب و  نان گذشت
      
      شصت و سال زندگیت بین کوچه ها
      در بنده ی خدا شدنِ این و آن گذشت
      
      گاهی میان دورترین خانه ی زمین
      گاهی میان دورترین آسمان گذشت
      
      گاهی کنار سفره ی بیوه زنان شهر
      گاهی کنار خاطره ی کودکان گذشت
      
      وقت نزول ، حضرت خاکی نشین شدی
      وقت صعود، ردّ تو از بیکران گذشت
      
      آن روزها که شعب ابیطالبی شدی
      ایام درد بود ولی همچنان گذشت
      
      ای آنکه زندگی تو خرج نجات شد
      ای آنکه زندگی تو با مردمان گذشت
      
      برگرد رنج و درد بشر را نگاه کن
      این زندگی سرد بشر را نگاه کن
      
      یک عده ای به عشق تو دور از وطن شدند
      یک عده ای ندیده اویس قَرَن شدند
      
      از خانواده ام  همه عبد الله شما
      از خانواده ات همه آقای من شدند
      
      تو پیر خانواده ،بزرگ قبیله ای
      محصول زندگانی تو پنج تن شدند
      
      یک عده زینب و علی و فاطمه شدند
      یک عده ای حسین شدند و حسن شدند
      
      بعد تو دختر تو و زینب کنار هم
      مشغول کار بافتن پیرهن شدند
      
      یک عده بچه های تو پاره جگر، ولی
      یک عده بچه های تو پاره بدن شدند
      
      این کشته ها تمام جگر گوشه ی توأند
      یا ایها الرسول ببین بی کفن شدند
      
      «یا مصطفاه » این تن پامال را ببین
      این کشته ی فتاده به گودال را ببین
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      ******************
      
      آن شب زمین شکست و سراسر نیاز شد
      در زیر پای مرد خدا جا نماز شد
      
      کعبه خودش میان جماعت به صف نشست
      آمد امام قبله و وقت نماز شد
      
      دریاچه های آتش نمرود خشک شد
      باران گرفت و خاک زمین دل نواز شد
      
      کم کم نگاه رود به دریا رسیده بود
      چون پستی و بلندی دنیا تراز شد
      
      آئینه ای که قدّ خدا ایستاده بود
      پا بر زمین نهاد و زمین سرفراز شد
      
      دیگر خدا برای زمین نامه می نوشت
      با آن کبوتری که رسول حجاز شد
      
      امشب همه به خاطر روی گل علی
      صَلّوا علی النّبی و صلّوا علی علی  
      
      خورشید مکه آمد و صبح خدا دمید
      آری هوا خنک شد و مکه نفس کشید
      
      آن روز اگر هوای زمین پر شد از بهشت
      عطر محمّدی خدا داشت می وزید
      
      عطری که بر جبین عرق کرده ی تو بود
      عطری که از عصاره ی خورشید می چکید
      
      گل آن قدر هوای تو را کرده بود که
      کِل می کشید پیش تو جامه می درید
      
      فریاد می کشید که صلّوا علی النبی
      هی جامه می درید که خیر البشر رسید
      
      آری خدا بهانه عشق تو را گرفت
      که این همه برای تو پروانه آفرید
      
      امشب فقط به خاطر روی گل علی
      صلوا علی النبی و صلوا علی علی
      
      ای ابروان گنبدیت معبد خدا
      لبخند تو نشانه خوش آمد خدا
      
      تنها فرشته ای که پر و بال می زنی
      بر آسمان سبزترین گنبد خدا
      
      تنها محمدی که قدم می زنی خودت
      بین حیاط خلوتی احمد خدا
      
      آری سر کلاس نبوت فقط تویی
      آقای انبیاء خدا، ارشد خدا
      
      لبخند مهربان تو و ناز اخم تو
      هر دو نشانه ای است ز جزر و مد خدا
      
      با سجده های سبز نمازت رسیده است
      گلدسته های بندگیت تا قد خدا
      
      دستان سبز توست که ما را رسانده است
      امشب به پای بوسی این مشهد خدا
      
      امشب فقط به خاطر روی گل علی
      صلوا علی النبی و صلوا علی علی
      
      یک شب خدا قلم زد و طرح تو را کشید
      یک طرح بی نظیر به شکل خدا کشید
      
      تا آفتاب بُرد قلم موی خویش را
      آن گاه نقش روی تو را از طلا کشید
      
      موی تو را کشید و به والیل لب گشود
      تا روز روشن آمد و شمس الضحی کشید
      
      اسماء خویش را به سر و روی طرح ریخت
      آن گاه جلوه کرد و تو را مصطفی کشید
      
      تبریک گفت بر خودش و حسن خلقتش
      و هی تو را به رشته ی مدح و ثنا کشید
      
      یک آینه به دست تو داد و برای تو
      یک فاطمه کنار تو و مرتضی کشید
      
      دل تنگ صحبت تو شده بود که خدا
      دست تو را گرفت و غار حرا کشید
      
      امشب فقط به خاطر روی گل علی
      صلوا علی النبی و صلوا علی علی
      
      قلبت میان قلب علی اعتکاف داشت
      چشمت همیشه در پی زهرا طواف داشت
      
      این رد سینه چاکی عشق علی توست
      کعبه اگر به سینه خود یک شکاف داشت
      
      کعبه خودش برای خودش کعبه گاه داشت
      کعبه خودش میان نجف یک مطاف داشت
      
      او ماه فاطمه است که در اوج آسمان
      با یازده ستاره خود ائتلاف داشت
      
      یوسف علی است، یوسف مصری غلام او
      او هم به صف نشست و به دستش کلاف داشت
      
      این روز و شب از اول خلقت برای یک
      ذره  ز خاک پای علی اختلاف داشت
      
      امشب فقط به خاطر روی گل علی
      صلوا علی النبی و صلوا علی علی
      
      عطر بهار آمد و پروانه جان گرفت
      قدری نفس کشید و ره آسمان گرفت
      
      مردی رسید عاطفه باران شد این زمان
      خنجر ز دست و پنجه دختر کُشان گرفت
      
      شد عاقبت به خیر زمین با رسیدنش
      گرچه به طول عمر زمین ها زمان گرفت
      
      در کوچه های درد خدا پرسه می زند
      شاید که مردی آمد و  از او نشان گرفت
      
      باید که شعر ناب تو  را با علی سرود
      تا از علی به نام تو یک لقمه نان گرفت
      
      یادش بخیر خانه آتش گرفته اش
      آن خانه ای که شعله زخم زبان گرفت
      
      یادش بخیر پشت در افتاد بر زمین
      و ناله ای که در نفس آسمان گرفت
      
      امشب فقط به خاطر روی گل علی
      صلوا علی النبی و صلوا علی علی
      
      رحمان نوازنی
             
       
      ******************
 
      
     
      امروز قلب عالم و آدم حرای توست
      این کوه نور شاهد حرف خدای توست
      
      مکه دگر برای بزرگیت کوچک است
      فریاد کن رسول که دنیا برای توست
      
      اقرأ باسم ربّک یا ایها الرسول
      قران بخوان امین که همین آشنای توست
      
      لات و هبل برای تو تعظیم کرده اند
      وقتی که قلب سنگی عُزی فدای توست
      
      خورشید و ماه بین دو دست تو دلخوشند
      یعنی تمام تکیه عالم عصای توست
      
      بعد از هزار سال دگر میشناسمت
      وقتی که جای جای دلم رد پای توست
      
      فریادتان تمام زمین را گرفته است
      امروز هر چه میشنوم از صدای توست
      
        سید محمد حسین حسینی



موضوعات مرتبط: عید مبعث

برچسب‌ها: اشعار مبعث پیامبر(ص) مهدی وحیدی
[ 16 / 3 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مبعث پیامبر(ص)

   
      صفاي زندگيم آيه هاي قرآنت
      بيا به مابركت ده به بركت نانت
      
      تويي كه كعبه به دور سرتو مي گردد
      رسول آينه ها، هستي ام به قربانت
      
      كسي كه عطرگداي تو برمشامش خورد
      چنان اُويس قرن مي شود پريشانت
      
      تويي كه ماه بود مهرجانماز شبت
      تويي كه حضرت حيدر شده مسلمانت
      
      شبي بيا و مرا زائرحريمت كن
      چرا كه عطرخدا مي وزد ز ايوانت
      
      اگركه خاك كف پاي توست عرض و سماء
      بهشت شاخه ياسي است كنج گلدانت
      
      تويي كه در حرم چشمهات معلوم است
      كه خاك پاي علي بوده است سلمانت
      
      بيا و آتش جان مرا گلستان كن
      بيا به حق حسينت مرا مسلمان كن
      
      هميشه سفره لطفت به عالمي وا بود
      حراي خانه تو جانماز زهرا بود
      
      تويي كه وقت نماز جماعتت هرشب
      هميشه درصف اول يقين مسيحا بود
      
      مرابه خاك درت نوكريست اربابي
      چرا كه خاك درت كوه طور موسي بود
      
      هميشه دور و برخانه بهشتي تو
      يكي دوتا نه، هزاران فرشته پيدابود
      
      كسي كه ازدر اين خانه رهگذر مي شد
      نديده روي تورا بدتر از زليخا بود
      
      درآن حوالي گرم حجاز هم تنها
      دل تو بود كه همواره مثل دريا بود
      
      كسي كه پشت سرت حامي رسالت بود
      نوشته اند كه تنها علي اعلا بود
      
      علي كنار تو بود و تو هم كنار علي
      وفاطمه همه جابود ذوالفقار علي
      
      تو از نخست برايم پيامبر بودي
      در آسمان خدا برترين قمر بودي
      
      تكامل همه اديان به دستهاي تو بود
      چرا كه پيش خدا بهترين بشربودي
      
      پيمبران همه هم رأي بوده اند اينكه
      تو از تمامي آنها رسول تر بودي
      
      نديده ام كه كسي هم تراز تو باشد
      تو از ولادتت آقا زخلق سر بودي
      
      پيمبري تو از اولش مشخص بود
      امين مردم و همواره معتبر بودي
      
      پيمبران همه شاگرد مكتبت هستند
      وعالمي همه مديون زينبت هستند
      
      پيامبر شده اي كه براي تو باشيم
      هميشه تابه ابد مبتلاي تو باشيم
      
      تو گرم ذات خدا باش تاكه ماها هم....
      ...غلام و نوكر خلوت سراي تو باشيم
      
      بيا كرم كن و كاري كن اينكه تا آخر
      كنار خانه زهرا گداي تو باشيم
      
      ببند گردن ما را به پاي سلمانت
      كه تاهميشه به زير لواي تو باشيم
      
      چه مي شود كه اويس قرن شويم و شبي
      كنار صحن حسينت فداي تو باشيم
      
      چه مي شود كه شبيه ابوذر و مقداد
      بلالمان بكني تا عصاي تو باشيم
      
      چه مي شود كه شبيه ملائكه هرشب
      دخيل رشته اي از آن عباي تو باشيم
      
      مرا شبيه غلامان خود معطر كن
      عنايتي كن و من را غلام حيدر كن
      
      قرار بود چهل روز در حرا باشد
      و از تمامي مخلوق هم جدا باشد
      
      قرار بود كه او باشد وخدا باشد
      خدا معلم و شاگرد ،مصطفي باشد
      
      كسي اجازه ندارد به اين حريم آيد
      به غير يك نفر آن هم كه مرتضي باشد
      
      خدا به غير نبي معتكف نمي خواهد
      مقام هر كسي اين نيست با خدا باشد
      
      همان كه كل بشر ريزه خوارخادم اوست
      همان كه خاك درش مُهر انبيا باشد
      
      همان كه فاطمه اش افتخار قرآن است
      كسي نديده،چنين دختري كجا باشد
      
      تمام حاجت اين  عبد روسياه اين است
      چنين شبي حرم مشهدالرضا باشد
      
      برات نوكريش را ابالحسن بدهد
      كبوترانه شب جمعه كربلا باشد
      
      بيا و عيدي من را بده به چشم ترم
      بگيردست مرا و به كربلا ببرم
      
      مهدی نظری
      
      *********************
      
      
       
      
      آیه آیه همه جا عطر جنان می آید
      وقتی از حُسن تو صحبت به میان می آید
      
      جبرئیلی که به آیات خدا مأنوس است
      بشنود مدح تو را با هیجان می آید
      
      مي رسي مثل مسيحا و به جسم کعبه
      با نفس هاي الهي تو جان می آید
      
      بسکه در هر نفست جاذبه‌ی توحیدی است
      ریگ هم در کف دستت به زبان می آید
      
      هر چه بت بود به صورت روی خاک افتاده‌ ست
      قبله‌ی عزت و ايمان به جهان مي آيد
      
      با قدوم تو براي همه‌ی اهل زمين
      از سماوات خدا برگ امان مي آيد
      
      نور توحيدي تو در همه جا پيچيده ست
      از فراسوي جهان عطر اذان مي آيد
      
      عرش معراج سماوات شده محرابت
      ملکوتی ست در این جلوه‌ی عالمتابت
      
      خاک از برکت تو مسجد رحمانی شد
      نور توحید به قلب بشر ارزانی شد
      
      خواست حق، جلوه کند روشني توحیدش
      قلب پر مهر تو از روز ازل بانی شد
      
      ذکر لب های تو سرلوحه‌ی تسبیحات است
      عرش با نور نگاه تو چراغانی شد
      
      قول و افعال و صفاتت همه نور محض اند
      نورت آئينه‌ی آئين مسلماني شد
      
      به سراپرده‌ی اعجاز و بقا ره یابد
      هر که در مذهب دلدادگی ات فانی شد
      
      خواستم در خور حُسن تو کلامی گویم
      شعر من عاقبتش حسرت و حیرانی شد
      
      اي که مبهوت تو و وصف خطي از حسنت
      عقل صد مولوی و حافظ و خاقاني شد
      
      «از ازل پرتو حسنت ز تجلي دم زد
      عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد»
      
      جنتی از همه‌ی عرش فراتر داری
      تو که در دامن خود سوره‌ی کوثر داري
      
      دیدن فاطمه ات دیدن وجه الله است
      چه نیازی است که تا عرش قدم بر داری
      
      جذبه‌ی چشم تو تسخیر کند عالم را
      در قد و قامت خود جلوه‌ی محشر داری
      
      عالم از هيبت تو، شوکت تو سرشار است
      اسداللهی چون حضرت حيدر داری
      
      حسنين اند روی دوش تو همچون خورشید
       جلوه‌ی نورٌ علي نور ، مکرر داری
      
      اهل بیت تو همه فاتح دل ها هستند
      روشني بخش جهان، قبله‌ی دنيا هستند
      
      اي که در هر دو سرا صبح سعادت با توست
      رحمت عالمي و نور هدايت با توست
      
      چشم امید همه خلق و شکوه کرمت
      پدر امتي و اذن شفاعت با توست
      
      با تو بودن که فقط صرف مسلماني نيست
      آنکه دارد به دلش نور ولايت، با توست
      
      بي ولاي علي اين طايفه سرگردانند
      دشمني با وصي ات، عين عداوت با توست
      
      بايد از باب ولاي علي آيد هر کس
      در هواي تو و در حسرت جنت با توست
      
      سالياني ست دلم شوق زيارت دارد
      يک نگاه تو مرا بس، که اجابت با توست
      
      کاش مي شد سحري طوف مدينه آنگاه
      نجف و کرب و بلا و حرم ثارالله
      
      یوسف رحیمی
      
      ******************
      
      
      
      اي لهجه ات ز نغمه ي باران فصيح تر
      لبخندت از تبسم گلها مليح تر
      
      بر موي تو نسيم بهشتي دخيل بست
      يعني نديده از خم زلفت ضريح تر
      
      اي با خداي عرش ز موسي کليم تر
      با ساکنان فرش ز عيسي مسيح تر
      
      وقتي سوال مي شود از بهترين رسول
      از نام تو چه پاسخي آيا صحيح تر؟
      
      با ديدن تو عشق نمکگير شد که ديد
      روي تو را ز چهره ي يوسف مليح تر
      
      تو حسن مطلع غزل سبز خلقتي
      حسن ختام قصه ي ناب نبوتي
      
       بر چهره ي تو نقش تبسم هميشگي
      در بين سينه ات غم مردم هميشگي
      
      دريايي و نمايش آرامشي ولي
      در پهنه ي دل تو تلاطم هميشگي
      
      در وسعتي که عطر سکوت تو مي وزد
      باراني از ترانه، ترنم هميشگي
      
      با حکمت ظريف تو ما بين عشق و عقل
      سازش هميشگي و تفاهم هميشگي
      
      خورشيد جاودانه ي اشراق روي توست
      سرچشمه ي «مکارم الاخلاق» خوي توست
      
      تکرار نام تو شده آواز جبرئيل
      آگاهي از مقام ،تو اعجاز جبرئيل
      
      تا اوج عرش در شب معراج رفته اي
      بالاتر از نهايت پرواز جبرئيل
      
      مثل حرير روشني از نور پهن شد
      در مقدم «براق» پر باز جبرئيل
      
      مداح آستان تو و دوستان توست
      بايد شنيد وصف شما را ز جبرئيل
      
      سرمست نام توست بزرگ فرشتگان
      پير غلام توست بزرگ فرشتگان
      
      در آسمان عرش تمام ستاره ها
      بر نور با شکوه تو دارند اشاره ها
      
      چشم تو آينه ست؛ نه، آيينه چشم توست
      بايد عوض شود روش استعاره ها
      
      شصت و سه سال عمر سراسر زلال تو
      داده ست آبرو به تمام هزاره ها
      
      عيسي کشند و غمزده ناقوس ها ولي
      نام تو زنده است بر اوج مناره ها
      
      گلواژه اي براي هميشه است نام تو
      «ثبت است بر جريده ي عالم دوام تو»
      
      سيد محمد جواد شرافت
       
      



موضوعات مرتبط: عید مبعث

برچسب‌ها: اشعار مبعث پیامبر(ص) مهدی وحیدی
[ 16 / 3 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]

اشعار مبعث پیامبر(ص)

    
      می رسید از قله های کوه نور
      از بلندای تشرف در حضور
      
      فرش استقبال راهش می شدند
      هر چه جن و هر چه انس و هر چه حور
      
      کوه ها هم در تشهد آمدند
      از تجلایی که شد در کوه نور
      
      او چراغ شرع را آورده بود
      بر سر این جاده های سوت و کور
      
      تزکیه میداد روح خاک را
      چشمه چشمه با سخن های طهور
      
      مثل دریا رودها را جمع کرد
      رودهایی از قبایل های دور
      
      وحی می آرود تا آنجا که عقل
      در خودش میکرد احساس شعور
      
      شرح صدرش را کسی تخمین نزد
      تا بفهمد کیست این سنگ صبور
      
      و کتابی بود با خط خدا
      تا بشر خود را کند با آن مرور
      
      ای کتاب قل هو الله احد
      لم یلد یولد و لم کفوا احد
      
      تا شعاع مهرت عالمتاب شد
      مهربانی از خجالت آب شد
      
      این زمین دیگر کویر تشنه نیست
      زنده شد ، آباد شد ، شاداب شد
      
      فارغ از نسل و نژاد و رنگ و بو
      هر غلامی با تو بود ارباب شد
      
      تو همانی که بلال مسجدت
      گل عرق هایش گلاب ناب شد
      
      هر که با تو با علی راضی نشد
      وصل بر دریا نشد مرداب شد
      
      از زلال چشمه های وحی تو
      تشنه ای همچون علی سیراب شد
      
      این علی که مست پیغمبر شده
      با دعای مصطفی حیدر شده
      
      بعد از این افسار دنیا دست تو
      ضرب و جمع و کسر و منها دست تو
      
      بعد از این دین های دنیا باطل است
       دین آدم تا به خاتم دست تو
      
      هل اتی که شرح زهرا و علیست
      گشته نازل منتها با دست تو
      
      سیزده ماهند در منظومه ات
      گردش این سیزده تا دست تو
      
      فوق ایدیهم تویی یا مصطفی
      هیچ دستی نیست بالا دست تو
      
      رحمه للعالمین تنها تویی
      پس حساب روز فردا دست تو
      
      پرچم حمد خدا دست علیست
      اختیار پرچم اما دست تو
      
      هر چه ما داریم دست فاطمه است
      چونکه باشد دست زهرا دست تو
      
      تو خودت گفتی حسینت از من است
      پس حسین و کربلا ها دست تو
      
      چلوه کردی در علی اکبر ولی
      جلوه های این تماشا دست تو
      
      دست تو دست خداوند است و بس
      سهم ما یکبار لبخند است و بس
      
      از حرا می آیی و جان می بری
      روی دوشت بار قرآن می بری
      
      سفره می اندازی و در خانه ات
      مثل ابراهیم مهمان می بری
      
      گاه موسی میشوی و با خودت
      آیه های آل عمران می بری
      
      گاه کشتی می شوی و نوح را
      از دل امواج طوفان می بری
      
      گاه از شوق علی می باری و
      شوق خود را زیر باران می بری
      
      نیمه شب ها روی دوش مرتضی
      نان و خرمای یتیمان می بری
      
      گاه در سلمان تنزل می کنی
      عشق حیدر را به ایران می بری
      
      گاه یاد بضعه ات می افتی و
      زیر لب نام خراسان می بری
      
      می رسد روزی که خود می آیی و
      یوسف ما را به کنعان می بری
      
      ای سحر خیز مدینه العجل
      ای شفای زخم سینه العجل
      
      ای سرای چشمهایت با صفا
      امتداد چشم هایت تا خدا
      
      غار تاریک مرا روشن کنید
      مرده ام در بین این ظلمت سرا
      
      لیله المحیای شب های حسین
      ای رسول گریه های کربلا
      
      کاروان سمت محرم میرود
      کاش من هم جا نمانم از شما
      
      از همان سر نیزه ای که می چکید
      خون تازه روی خاک کوچه ها
      
      سنگ ها آمد...سری افتاد وای
      خواهری میگشت زیر دست و پا
      
      یک گلی گم کرده بود ای وای من
      عمه شد آنجا کبود ای وای من
      
      رحمان نوازنی
      
      ********************

      
      طي ميكنيم سمت ملاقات جاده را
      شايد كسي سوار كند اين پياده را
      
      وقتش رسيده است كه با گريه ريختن
      جبران كنيد توبه ي از دست داده را
      
      تكريم ديگري است همين امتناع ها
      پس شكر ميكنيم عطاي نداده را
      
      ما در ركوع نافله با آبروتريم
      اصلاً نخواستيم تن ايستاده را
      
      خُدّام آستانْ هميشه جلوترند
      يا رب نگير خدمت اين خانواده را
      
      مكه شرافتش به حضور محمد است
      پس قصد ميكنيم فقط مكه زاده را
      
      گر بي علي بناست كه اين راه طي شود
      مگذار پس مقابل ما راه جاده را
      
      ما درب خانه اي به جز اين در نميرويم
      ما بي علي كنار پيمبر نميرويم
      
      خوان كريم خالي و بي نان نميشود
      فقر گدا حريف كريمان نميشود
      
      گويي نمي برد ز عنايت سعادتي
      آنكه اسير زلف پريشان نميشود
      
      اين چه حكايتي است كه اصلاً براي ما
      مبعث بدون شاه خراسان نميشود
      
      از بركت دعاي رسول است هيچ جا
      در دوستي فاطمه ايران نميشود
      
      يكبار يا نبي و دگر بار يا علي
      يا مصطفي بدون علي جان نميشود
      
      چون شرح زندگاني مولاست خواندنيست
      ورنه كسي كه پيرو قرآن نميشود
      
      جبريل علي ، وحي علي و زبان عليست
      قرآن بخوان رسول،كه قرآن همان عليست
      
      مبهوت مانده است تماشاي خويش را
      روح بلند و جلوه ي والاي خويش را
      
      سوگند ميخوريم همه تَرك ميكنيم
      بردارد از بهشت اگر پاي خويش را
      
      اصلاً همان زمان چهل سال پيش هم
      اثبات كرده بود بلنداي خويش را
      
      آنكس امام ماست كه در ليلة المبيت
      وقتي كه رفت داد به او جاي خويش را
      
      او ماندني نبود اگر پُر نكرده بود
      با مرتضي و فاطمه دنياي خويش را
      
      از ديدن تجلي خود دست ميكشيد
      ميديد تا تجلي زهراي خويش را
      
      يا فاطمه وَ يا كه علي جلوه ميكند
      وقتي نشان دهد قد و بالاي خويش را
      
      نور است و در تن سه نفر جلوه كرده است
      اين نور قبل خلق بشر جلوه كرده است
      
      اي خاك پاي توست تمام وجودها
      هفت آسمان و خلقت گنبد كبودها
      
      اي كيسه ي هميشه كرامت ميان شهر
      آقاي مهرباني و آقاي جودها
      
      آري نماز بي تو به قرآن قبول نيست
      اي اولين سلام همه در قعودها
      
      جبريل ما چگونه تو را پا به پا شود
      درماندگي كجا و مسير صعودها
      
      قربان چشم هاي تو دار و ندارها
      قربان خاك پاي تو بود و نبودها
      
      شكرخدا قبيله ي توكامل است و بس
      كوري چشم عايشه ها،اين حسود ها
      
      ما باتوأيم و با همه ي خانواده ات
      عالم فداي زندگي صاف و ساده ات
      
      از ما مگير تاب و تب شور و شين را
      حُبِ علي همان شرف نشأتين را
      
      از ما مگير شوق سفرهاي تا نجف
      مكه ،مدينه ،سامره و كاظمين را
      
      با حب خانواده ي تو سالهاي سال
      بخشيده اند آبروي عالمين را
      
      ما نذر كرده ايم كه بيرون بياوريم
      از زير دِين،اين جگر زير دين را
      
      ما قصد كرده ايم به ياري فاطمه
      نائل شويم كرب و بلاي حسين را
      
      بوسه مزن كنار تمناي دخترت
      زير گلوي كوچك اين نور عين را
      
      واي از دمي كه زينب كبري رسيده بود
      وقتي رسيده بود كه حنجر بريده بود
      
      علي اكبر لطيفيان

      
      *********************
      
      
      ببین که قلب زمین شور دیگری دارد
      و در نگاه خودش نور باوری دارد
      
      همین که غار حرا مست لفظ أقرأ شد
      ز اعتبار نبی فکر دلبری دارد
      
      ز های و هوی ملک گوش آسمان پر شد
      و کنج سینه ی خود نور سروری دارد
      
      تمام غار حرا مثل عرش اعلاء شد
      دل رمیده ی او حال بهتری دارد
      
      صدای حضرت جبریل میرسد بر گوش
      هبوط کرده و حکم پیمبری دارد
      
      به تو سلامِ خداوند یا رسول الله
      بخوان به نام خداوند یا رسول الله
      
      نگاه خیره ی دنیا به سمت غار حرا
      چه می تپد دل بی تاب مردم بالا
      
      برای یک قدم امشب مجال حرکت نیست
      ز ازدحام ملائک به روی خاک خدا
      
      برای اینکه به همراه خویش آوردند
      پیام تهنیت منصب نبوت را
      
      و اولین نفری که رسید و اشهد گفت
      علی عالی اعلاست پشت غار حرا
      
      در آن میانه ملائک به یک دگر گفتند
      چه خالی است خدا جای حضرت زهرا
      
      خوشا به حال خودم هم زبان سلمانم
      خوشا به حال خودم شیعه ی مسلمانم
      
      چراغ راه همه جلوه های ایمانت
      دل رمیده ی ما بی قرار دستانت
      
      برای اینکه بگیرند حاجت خود را
       شدند جمله ملائک دخیل دامانت
      
      شما که جای خودت می رسی،جبرائیل
      برای عرض ادب پیش پای سلمانت
      
      پیامبران اوالعزم قبل تو آقا
      شدند پیرو قرآن تو مسلمانت
      
      تو از خدای خودت هم که دلبری کردی
      رسول آینه ها با نوای قرآنت
      
      نبوتت ابدی شد به اعتبار علی
      به پشتوانه و گرمی ذوالفقار علی
      
      مسعود اصلانی
      
      *********************
      
       
       شما زمان شروع من ابتدای منید
      مسیر سبز نجاتِ در انتهای منید
      
      اگر چه "اسهد" لحنم مرا بلال نکرد
      ولی همیشه شما اشهد صدای منید
      
      به شوق روی شما هست وقف محرابم
      شما تهجدمید و شما دعای منید
      
      شما برای خدایید و من برای خودم
      نه من برای شما نه شما برای منید
      
      شما بهار، شما آسمان، شما برکات
      به خاندان شما اهل بیت حق صلوات
      
      بهشت را تو ظهور مصوّرش بودی
      خدای آینه ها را تو دلبرش بودی
      
      تو حق محضی و در خلوت خداوندی
      کسی نبود فقط تو، تو در برش بودی
      
      برای آن که خدا ناظر خودش باشد
      شبیه آیینه ای در برابرش بودی
      
      در آن زمان که درختی نبود و برگی هم
      خدای بود و تو هم سیب نوبرش بودی
      
      قرار نیست چهل سال بگذرد از تو
      تو قبل از آمدنت هم پیمبرش بودی
      
      مدینه تا که تو را داشت تا محمد داشت
      خدا همیشه در آن شهر رفت و آمد داشت
      
      فدائیان نگاهت شهید جانانند
      ملازمان سر کوی تو بزرگانند
      
      فراریان سر گیسویت پر از کفرند
      اسیرهای سر زلفت اهل ایمانند
      
      به عقل ناقص ما حق بده به تو نرسد
      مگر عقول بشر از خدا چه می دانند
      
      نگاه خاک نشینان خانواده ی تو
      به غمزه مسئله آموز صد مسلمانند
      
      رسول سبز ببینم که می شناسیشان
      همین قبیله همین ها که شکل سلمانند
      
      نگاه روشنت آن روز صرف سلمان شد
      عرب کنار تو بود و عجم مسلمان شد
      
      بهشت باغچه ی روشن سرای تو بود
      گل محمدیِ دست بچه های تو بود
      
      سلام اول صبح و غروب این خانه
      مسیح خانه ی زهرای تو صدای تو بود
      
      کمال روح تو با وحی پا نمی گیرد
      نزول آیه نزول خودت برای تو بود
      
      فقط نسیم خوشی شد نصیب جبرائیل
      همین که مدت کوتاهی آشنای تو بود
      
      تو را کمال نوشتند یا رسول الله
      بزرگ آل نوشتند یا رسول الله
      
      تو آفتابی و انوار آفتاب علی ست
      کتاب سرّی و اسرار این کتاب علی ست
      
      قرار شد همه عقد برادری خوانند
      برای سهم شما حسن انتخاب علی ست
      
      اگر تو خضر رهی مرتضاست موسایت
      اگر تو آب بقایی بقای آب علی ست
      
      اگر سوال کنند از تو حضرت حق کیست
      قسم به ذات تو محکم ترین جواب علی ست
      
      برای فخر تو این بس یگانه دامادت
      جناب حضرت حیدر ابوتراب علی ست
      
      به ذره گر نظر لطف بو تراب کند
      به آسمان رود و کار آفتاب کند
      
      علی اکبر لطیفیان
      
      
      *********************
      
      
       بر سر آشفته ام زلف پریشان ریخته
      در دل حیران من آیات حیران ریخته
      
      نیستم ناراحت از اینکه شهیدم کرده اند
      خون من گر ریخته در پای جانان ریخته
      
      سفره ی دل باز کردن پیش مهمان بهتر است
      این دلم هر آنچه دارد پای مهمان ریخته
      
      تا مقام قاب قوسین ات بلا باید کشید
      در بیابان طلب خار مغیلان ریخته
      
      گاه باید بیشتر همرنگ شد مثل اویس
      نذر یک دندان جانان چند دندان ریخته
      
      هر دو عالم عالمی دارند پیش مقدمش
      این یکی دل ریخته است و آن یکی جان ریخته
      
      گر چه آدم گرچه عیسی گرچه موسی بازهم
      کمتر از درهای دربار تو دربان ریخته
      
      بسکه خاطرخواه داری و عزیزی که خدا
      جای گل روی سرت آیات قرآن ریخته
      
      نذر این پیغمبری خوب است ذبحی رد کنی
      در ضمیر عید مبعث عید قربان ریخته
      
      آن قدر ذات خدا در تو تجلی کرده است
      ز آن همه یک جلوه اش را در خراسان ریخته
      
      با علی بودن فقط راه مسلمان بودن است
      ورنه از این نا مسلمانها فراوان ریخته
      
      شب ، شب مبعث ولی یاد نجف افتاده ام
      بسکه از روی لبت ذکر علی جان ریخته
      
      یانبی و یا نبی و یا نبی یا مصطفی
      یا علی و یا علی و یاعلی یا مرتضی
      
       علی اکبر لطیفیان



موضوعات مرتبط: عید مبعث

برچسب‌ها: اشعار مبعث پیامبر(ص) مهدی وحیدی
[ 16 / 3 / 1392 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد